ریحانه خانم و ماشین بابایی
سلااااااااااااااااااااااااااممممم ، خوفید؟ خوشید؟ سلامتید؟ خاله اومده با یه سری حرف جدید. امشب بعد از افطار ریحانه جونی و بابایی و مامانی اومدن خونمون. اولش چون به دایی رسول قول داده بودم هر وقت ریحانه اومد بهش زنگ بزنم تا با ریحانه حرف بزنه. زودی ریحانه رو بردم تو اتاقو شماره دایی رسول رو گرفتم. ریحانه هم با دایی رسولش حرف زد و واسش تعریف کرد که چیکار کرد و چی خورد. دایی رسول ازش پرسید نفس من میشی؟ ریحانه هم گفت آره بعدم که من گوشی رو گرفتم دایی رسول بی جنبه زودی برگشت گفت روت کم شد؟ دیدی ریحانه نفسه منه. تازم گفت منو دوست داره ( دایی رسوله دیگه، از بچه نمیشه بیشتر از این انتظار داشت ) مامانی از ...
نویسنده :
خاله مرمر
23:51